اشعار شهادت امام موسی کاظم(ع)

دوباره سائلی آمد به در بار تو یا سلطان
دوباره بر سر خوانت شده ریزه خورت مهمان

اگر روزی کند مادر به دردت می خورم آخر
مگر صحن و سرای تو نمی خواهد سگ دربان؟

نگاه لطف تو بدکاره را هم بُرد در سجده
تفضل کن بر این عاصی نظر کن از سر احسان

برای غربتت آقا شده این روضه ها برپا
که زهرا مادرت باشد برای تو مصیبت خوان

دمِ عجل وفاتی را تو ارث از فاطمه داری
شبیه مادرت این روزها جسمت شده بی جان

شنیدم در دل زندان شکسته ساق پای تو
شنیدم حتک حرمت شد به اجداد شما آسان

لبت از تشنگی مثل دوتا چوب است روی هم
گریز روضه ای باشد به لبهای شه عطشان

تو را با تازیانه در دل زندان عدو می زد
به یاد عمه ات زیر لگد شد دیده ات گریان

به یاد غربت و داغ سه ساله ناله می کردی
دلت از گوشه ی زندان رود تا گوشه ی ویران

تنت را با غل و زنجیر بسته روی یک تخته
به لب «هذا امام الرافضه» می گفت زندانبان

به دور از دیده ی دختر تنت تشییع شد آخر
امان از آن تن بی سر رها زیر سم اسبان

تن سالار زینب را سه روزی در دل صحرا
رها کردند روی ریگِ داغِ کربلا ، عریان

محمد علی قاسمی


*********************************

محمد جواد شیرازی


از زخم و درد و رنج ها منظومه دارم
از عمر خود پرونده ای مختومه دارم
دردی شبیه مادر مظلومه دارم
امشب هوای دخترم معصومه دارم

از اشک، روی گونه ام سِیلی گرفته
بابا کجایی که دلم خیلی گرفته؟!

تحقیرهای دشمنم را صبر کردم
زنجیرِ دور گردنم را صبر کردم
خونابه ی روی تنم را صبر کردم
این روزها جان کندنم را صبر کردم

کاظم اگرچه من لقب دارم خدایا
عجل وفاتی روی لب دارم خدایا

بدکاره آمد تا نظر کردم دلش سوخت
تا یک نگاهِ مختصر کردم دلش سوخت
از غفلتش او را خبر کردم دلش سوخت
وقتی دعایش بیشتر کردم دلش سوخت

من معجزه کردم که شد چون بشْرِ حافی
این ها برای قوم غافل نیست کافی

تشنه که بودم حرف از آب خنک زد
وقت نمازم بی هوا من را کتک زد
با ناسزا بر روی زخم من نمک زد
بی احترامی کرد و هی من را محک زد

نامرد می داند که چون عباس هستم
بر نام زهرا و علی حساس هستم

قدِ تنومند مرا چون دال کردند
ساق پر از درد مرا پامال کردند
جسم نحیفم داخل گودال کردند
ساده بگویم پیکرم را چال کردند

حتی برای خم شدن هم جا ندارم
دیگر برای این همه غم جا ندارم

باید فقط گریانِ بر کرب و بلا شد
جد غریبم با لب تشنه فدا شد
جانم فدایش که ذبیحاً بِالْقَفا شد
جسمش سه روزی در دل صحرا رها شد

با روضه های نعلِ تازه آشنایم
هر استخوان او شده چون ساق پایم

جسمم اگر چه رفت روی تخته پاره
دیگر نشد پیراهن من پاره پاره
پیر لعینی باز هم زد استخاره
با قصد قربت با عصا می زد دوباره

نامردها جد مرا صد جور کشتند
نامردها جد مرا بد جور کشتند


*********************************

سید هاشم وفایی

دلت سوی خدا پرواز کرده
غم خود را به او ابراز کرده

توئی تنها کسی که روزه اش را
به ضرب تازیانه باز کرده

*********************************


ناصر شهریاری

امشب از همّیشه گردیدم پریشان بیشتر
گشته ام با عشق دلدارم مسلمان بیشتر
می رود امشب دلم رو سوی جانان بیشتر
گاه دل در کاظمین و گه خراسان بیشتر

تا که با اذن دخول از خویش خارج می شوم
زائر باب رضا باب الحوائج می شوم

آنکه با یک گوشه چشمی درد عالم را دواست
عالمی امشب برای درد و داغش در عزاست
با نوای دخترش معصومه عالم در نواست
صاحب بزم عزا امشب علی موسی الرضاست

در دل زندان غم یوسف گرفتار است باز
چاره ای باید بیابد هست انکه چاره ساز

آنکه این شبها لبش مشغول یا الله بود
آنکه در زندان ، دلش آتشفشان آه بود
کاش سوی او رضایش در میان راه بود
دخترش معصومه کاش از حال او آگاه بود

دور از اهل و عیالش ، داشت بر لب زمزمه
فاطمه یا فاطمه یا فاطمه یا فاطمه

آنکه عمری بر لبش تسبیح یا تکبیر بود
گفت خلصنی دگر از زندگانی سیر بود
بند بند آسمان روی تنش زنجیر بود
انچنان زنجیر با جان و تنش درگیر شد

جای جای جامه اش گلدار شد از رد خون
یوسف زهرایی مظلوم فی قعر السجون

روح پاکش رفت سوی مادرش سوی جنان
عاقبت جسم نهانش در نظرها شد عیان
تخته ی در بود و جسم مقتدای شیعیان
ساق پایی که شکسته از جفای دشمنان

گرد دریای وجودش شیعیان در شور و شین
کعبه ای شد تا قیامت جای جای کاظمین

شد کفن جسمش ولی گویی کفن شد روضه خوان
روضه خوان کربلا و نیزه و تیر و سنان
بی کفن مانده به روی خاک شاه انس و جان
سوی انگشت حسین آمد چرا پس ساربان ؟

در دل گودال مانده پیکرخون خدا
آنطرف تر غارت گهواره بود و خیمه ها

*********************************

محمد فردوسی

مردی که نام دیگر او «آفتاب» است
بین غل و زنجیر هم عالی جناب است

حبل المتین ماست یک تار عبایش
این مرد از نسل شریف بوتراب است

هنگام طی الارض و معراجش یقیناً ...
... روح الامین در محضرش پا در رکاب است

پیداست از باب الحوائج بودن او
هر کس از او چیزی بخواهد مستجاب است

با یک سؤالش بشر حافی زیر و رو شد
هر کس به پای او بیفتد کامیاب است

بدکاره ای را زود سجّاده نشین کرد
اعجاز او بالاتر از حدّ نصاب است

چیز کمی که نیست ... آقا چارده سال
زیر شکنجه ، کنج زندان در عذاب است

نامرد ، زندان بان ، یهودی زاده ی شوم
دست و سر و پاهای آقا را چرا بست ؟!

با ناسزا باب زدن را باز کرده
این بد دهان بی حیا ذاتش خراب است

از حیدر و زهرای اطهر کینه دارد
هر صبح و شب دنبال تسویه حساب است

از بس که گلبرگ تن آقا خمیده
زندان تاریکش پر از عطر گلاب است

زخمی که در زیر گلوی او شکفته
یادآور زخم و غم طفل رباب است

با این غل و زنجیر و لب های ترک دار
تنها به یاد زینب و بزم شراب است

چوب یزید و گریه ی اطفال ای وای
حرف کنیزی و زبانم لال ای وای



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







موضوعات مرتبط: امام کاظم(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام موسی کاظم(ع)
[ 23 / 2 / 1394 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]